نیلوفر آبی

ساعتها را بگذارید بخوابند،بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست

نیلوفر آبی

ساعتها را بگذارید بخوابند،بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست

قطعه شعری از حافظ

روزگاریست که ما را نگران می داری                                                مخلصان را نه به وضع دگران می داری          

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد

                 اینچنین عزت صاحب نظران می داری

Hafzie6.JPG

نامه ای از طرف خدا

نامه ای از طرف خدا

 

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

ادامه مطلب ...

حضرت سلیمان (ع ) و مورچه ای

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."
سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ ))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن

لیلی زندگی کن

لیلی قصه اش را دوباره خواند.برای هزارمین بار ومثل هر بار لیلی قصه باز مرد.

لیلی گریستوگفت:کاش اینگونه نبود.

خدا گفت:هیچکس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.

لیلی!قصه ات را عوض کن.

لیلی اما میترسید.لیلی به مردن عادت داشت.

تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود.

خدا گفت:لیلی عشق میورزد تا نمیرد.دنیا لیلی زنده میخواهد.

لیلی اه نیست.لیلی اشک نیست.لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست.لیلی زندگیست .لیلی!زندکی کن.

لیلی به قصه اش برگشت.

این بار اما نه به قصد مردن.که به قصد زندگی.

و ان وقت به یاد اورد که تاریخ پر بوده از لیلی های گمنام.

عرفان نظر اهاری

کسب درامد اینترنتی

سلام دوستان امروز اومدم بهمتون یه پیشنهاد بدم

کسب درامد اینترنتی

اره به نظرم عالیه  اخه میدونی

شما با معرفی سیستم تبلیغاتی اوکسین ادز به سایر سایتها و وبلاگها(عضو گیری نمودن) و عضویت آنها در سیستم از طریق شما، به ازای هر کلیکی که بر روی تبلیغات آنها میشود مبلغ 50 ریال از طرف سایت دریافت می نمایید که بدین صورت شما به یک درامد ثابت ماهیانه و مادام العمر دست خواهید یافت.
--> بعنوان مثال اگر به طور میانگین روزی 10 نفر از طرف شما عضو سیستم شوند و هر کدام از آنها در بدترین حالت روزی فقط 100 کلیک هم داشته باشند در یک ماه شما درامدی بالغ بر 23250000ریال معادل دو میلیون و سیصد و بیست و پنج هزار تومان فقط از طریق زیر مجموعه ها و آن هم در ماه اول بدست خواهید آورد و قطعا در ماههای آینده این مبلغ چندین برابر خواهد شد.
--> توجه نمایید که
شرکت رفاه گستر جنوب به شماره ثبت 24516 پرداخت کلیه وجوه را ضمانت می نماید.
--> برای شروع عضو گیری می توانید از صفحه "دریافت کد معرفی سایت" استفاده نمایید.

حالا نظر تو چیه  میخوای درامد ماهیانه داشته باشی

اگه اره پس همین حالا عضو شو

بنر های سایت اکسین تو وب قرار  داره پس همین حالا عضو شو تا دیر نشده

یکی از دوستانم به نام پل......

یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: ” این ماشین مال شماست ، آقا؟”

ادامه مطلب ...

فیلترینک بلگفا

سلام دوستای گلم متاستفانه وبمون توسط بلگفا فیلتر شد اما من موندم به کدامین گناه
برای همین یه وب دیگه توی بلاگ اسکای و سامن  بلاگ ساختیم
خوشحال میشم توی این وب ها ما رو یاری کنید
با تشکر مدیر بحث کده
و اون رو لینک کنید

راستی دوستان کسی از رقیه یکی از نویسنده های بلگفا مون خبر نداره ؟؟؟؟؟؟؟

چون ادرسی ازش ندارم

"نیکی"و"بدی" دو روی یک سکه هست

داوینچی موقع کشیدن تابلوی"شام اخر"دچار مشکل بزرگی شد می بایست "نیکی"را به شکل عیسی و"بدی"را به شکل یهودا یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم داشت به او خیانت کند به تصویر میکشید.
کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های ارمانی اش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی از جوانان همسرا یافت.جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره ی او اتودهایی برداشت.

ادامه مطلب ...

خیلی دوست دارم!لحظاتی که کنار توام بهترین لحظه

خیلی دوست دارم!لحظاتی که کنار توام بهترین لحظه

 های زندگیمن!آرامشی که وقتی بغلم

    میکنی پیدا میکنم رو قبل از با تو بودن هیچ وقت

 تجربه نکرده بودم!وقتی سرمو رو سینت

 میذارم و صدای قلبتو گوش میدم و هر نفستو حس میکنم

 دلم میخواد زمان متوقف شه و اون

 لحظه تا ابد ادامه پیدا کنه!اون وقته که میفهمم نفس

 من تویی،بدون تو یه لحظه هم نمیتونم زنده

بمونم!

 های زندگیمن!آرامشی که وقتی بغلم

    میکنی پیدا میکنم رو قبل از با تو بودن هیچ وقت

 تجربه نکرده بودم!وقتی سرمو رو سینت

 میذارم و صدای قلبتو گوش میدم و هر نفستو حس میکنم

 دلم میخواد زمان متوقف شه و اون

 لحظه تا ابد ادامه پیدا کنه!اون وقته که میفهمم نفس

 من تویی،بدون تو یه لحظه هم نمیتونم زنده

بمونم!

مهم نیست که قفل ها دست کیست ....

مهم نیست که قفل ها دست کیست   

 

مهم این است که کلید ها دست خداست

پیرمردی......

پیرمردی صبح زود از  خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

ادامه مطلب ...

حکایتی جالب و خواندنی در ازدواج

حکایتی جالب و خواندنی در ازدواج

دو تا برادر بودند یکى تاجر، یکى مسگر. تاجر یک دختر داشت. مسگر یک پسر. دختر و پسر همدیگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مى‌گفت:”من تاجرم. دخترم را به پسر یک مسگر نمى‌دم.“
پسر وزیر پادشاه آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى این موضوع را شنید آمد پیش دختر و گریه‌کنان گفت:”تو را دارند به پسر وزیر مى‌دهند و سر من بى‌کلاه مى‌ماند.“ دختر گفت:”گریه نکن. من از پسر وزیر نوشته‌اى مى‌گیرم که بتوانم شب عروسى بیایم پیش تو، شاید هم با هم فرار کردیم.“

ادامه مطلب ...